برای پسرم مهیار

برای پسرم مهیار

همه چیزهایی که میخواستم با تو قسمت کنم !
برای پسرم مهیار

برای پسرم مهیار

همه چیزهایی که میخواستم با تو قسمت کنم !

پُر از گریه ام...

پسرم مرا ببخش،  اما باید این سطرها را بنویسم. هر چند اگر از خامه ام خون هم بچکد، نمیتوانم حرف هایم را برایت بگویم اما باید بنویسم. باید برایت بنویسم تا بدانی و فراموش نکنی...

بیش از 86 روز از آن اتفاق تلخ و مصیبت بزرگ، که تمام زندگی مان را یک شبه به باد داد گذشته است، اندوهی بزرگ که ناگهان، شیرازه ی زندگی مان را از هم پاشید و ما را در بهت و ناباوری میان اشک و حسرت غوطه ور کرد. نازنین فرزندم، ما تمام این روزها را گریه کرده ایم و میدانم این غم بزرگ پایانی ندارد، داغی ست که تا همیشه بر دلمان نشسته و هرگز پاک نخواهد شد.

پسرکم، تسلیت می گویم : "تو دیگر دایی نداری !"

دایی علی دیگر به خانه مان نمی آید و تو را در آغوش نخواهد گرفت و این بزرگ ترین درد دنیاست. عزیز جانم، میدانم در اعماق قلبت صدای خنده های " دادایی" خواهد ماند و عطر آغوشش را به خاطر خواهی داشت و روزی با مرور عکس هایش خاطرات گنگی برایت تداعی خواهد شد اما  ای کاش اینقدر زود از هم جدا نمی شدیم. ای کاش میتوانستی دایی علی را بیشتر ببینی، در کنارش بزرگ شوی، به قد و بالایش افتخار کنی و از او مهربانی بیاموزی. صد حیف، هزار افسوس، ما گوهر قیمتی بزرگی را از دست دادیم که هیچ چیز نمیتواند جای خالی اش را پر کند !

غمگینم پسرم ! غمگینم و  پنهانی گریه میکنم تا تو نبینی، مثل دایی ات که سیر ندیدی اش...!