برای پسرم مهیار

برای پسرم مهیار

همه چیزهایی که میخواستم با تو قسمت کنم !
برای پسرم مهیار

برای پسرم مهیار

همه چیزهایی که میخواستم با تو قسمت کنم !

جوانی

ساعت 10 شب روز جمعه 24 دی‎ماهِ سال 95 است.  خسته و کوفته از سالن ورزشی به خانه آمده ام. پیش تر، دو سانس، فوتبال بازی می کردم و  احساس خستگی نمی کردم ولی امشب با وجود تعویض های پیاپی؛  باز هم تمام بدنم درد می کند. برایم سخت است قبول کنم که دیگر بازیکن سرزنده و دونده ای نیستم و شک ندارم که دوستان هم سن وسال من نیز، با دریبل خوردن از جوان ترها، این احساس درماندگی را داشته اند. پسرکم، دلم میخواست با هم فوتبال بازی کنیم و به تو ثابت کنم بازیکن خوبی هستم ولی انگار دیر شده است و لابُد، تا آن زمان که تو بتوانی فوتبال بازی کنی من دیگر  کفش هایم را آویزان کرده ام. هرچند هیچ شباهتی بین گمنامی من و شهرت او  نیست؛ ولی امشب ناخواسته به یاد "علی کریمی" جادوگر، اسطوره و  جواهر قیمتی فوتبال آسیا اُفتادم که مثل بیشتر چهره های محبوب مردمی، اصلا به تلویزیون نمی آید و تلویزیون هم بیهوده تلاش می کند او را از خاطره طرفدارانش پاک کند. با خودم فکر میکنم: "قهرمانان وقتی از میادین ورزش خداحافظی می کنند؛ وقتی خانه نشین می شوند؛ چه حالی دارند؟ چطور تحمل می کنند؟ " 

یک هفته پیش، آیت اله هاشمی رفسنجانی هم از میان ما رفت! به راستی، اسطوره ها چگونه سنگینی سکوت را بر دوش می کشند!؟ 

آهنگ پیری رسید، فصل جوانی دگر گذشت با صدای جادویی احمدظاهر افغان را از اینجا دانلــــــــــــــــود کنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد