برای پسرم مهیار

برای پسرم مهیار

همه چیزهایی که میخواستم با تو قسمت کنم !
برای پسرم مهیار

برای پسرم مهیار

همه چیزهایی که میخواستم با تو قسمت کنم !

انجیر

اسفند‌ماه است. بر روی شاخه های خشک درخت انجیر حیاط اداره، جوانه های سبز نازکی روییده است. گلبرگ های کوچک و تازه با شگفتی چشم به آسمان و آفتاب دوخته اند. من می ترسم که سوز سرمای زمستان این سفیران بهار را  تارومار کند. نگران هستم که مبادا دست رهگذری یا پای پرنده ای، امید درخت انجیر را نومید کند. شاید هم آفت به جان اش بیفتد و هیچگاه میوه هایش به ثمر ننشیند و تلاشش کارگر نیفتد.....

اما شکوفه های انجیر، بی ترس و واهمه، سبز و سرزنده در هوا می رقصند و پیام امید سرمی دهند. هر چه بیشتر به درخت انجیر نگاه میکنم دلم گرم‌تر می شود.

هرچند این اسفندماه شبیه هیچکدام از آن هایی که در تمام عمرم دیده ام نیست اما دوبار بهار می شود. دوباره این درخت کهنه سبزوپربار می شود و ما دوباره انجیر خواهیم چید!