پسرکم، بردباری، سکوت و خویشتنداری در لحظات سخت و بُحرانی انسان را از حسرت و پشیمانی دور خواهد کرد. درست است که باید حق بگوییم و بر آن پافشاری کنیم؛ اما مبادا گمان کنی حقیقت همیشه در دستان توست و در این جهل مرکب بمانی و بتازی ! به واقع هر قدر هم بر حق باشی، این اجازه را نخواهی داشت که از دایره ادب و نزاکت خارج شوی و دیگران را تحقیر و سرزنش کنی. کلامت را بگو، عقیده ات را آشکار کن اما برای اثبات آن دیگران را از میدان خارج نکن و سخن آنان نیز بشنو! و هرگاه دیگری تو را مورد خطاب و ستم خود قرار داده باز هم تو مانند او رفتار نکن و بزرگوارانه صبوری پیشه کن!
سه شنبه 10 مهر 1397
سفر مشهد، یک هفته ای طول کشید. زیارت رفتیم، تفریح کردیم، ولی جای خالی "دایی علی"مثل حفره ای بزرگ در قلبمان آشکار بود. پس از سفر بی بازگشت او تا همیشه نگه به جاده داریم و چشم انتظاریم...
پسرکم، عزیز جانم، مسافرت پهنه نگاه انسان را وسیع و جان آدمی را تازهتر می کند. چقدر خوب که، خنده های تو در این سفر دلمان را گرم می کرد و کنجکاوی و اشتیاقت برای دیدن مناظر تازه، ما را نیز سرزنده نگه می داشت.
مسافر غریب بندری دور باشی، یک روز صبح کلهی سحر از خواب برخیزی و کوچه های شهر را زیر نور مه گرفتهی چراغها رد کنی؛
خیابان های خلوت را، آتشِ افروختهی کارگران سحرخیز چهارراه را، کرکره قفل خورده مغازهها را... همچنان رد کنی؛
آنقدر بروی تا هنگامهی طلوع خورشید،بر کنارهی دریا برسی!
لب ساحل بنشینی، چشم به پهنای آتش گرفتهی دریا بدوزی!
.... و یک دل سیر گریه کنی!
«ترانه یه شب مهتاب» آرزویی لطیف و کودکانه است که شاملو در زندان قصر نوشته و بوی غربت، دلتنگی و امید دارد. با صدای فرهاد گوش کنیــــد.
چند روز پیش از سرِکار که به خانه برمی گشتم این حشره ی کوچک نوستالژیک را دیدم و به یکباره انگار دوستی قدیمی را دیده باشم به طرفش رفتم و قسمتی از خاطرات بچگی هایم برایم زنده شد. دلبندم، شاید تو ندانی چه می گویم اما این سوسک خالدار کوچک برای من و همسالانم در کودکی همبازی معصومی بود که قژقژک صدایش می کردیم.آن روزها که برخلاف اکنون آب و زراعت بسیار بود در فصل گندم همه جا پر می شد از این حشرات کوچک، ما بچه ها یاد گرفته بودیم از انتهای بدن شان چوب نازکی رد می کردیم و می چرخاندیم شان. حشره بیچاره هم بال میزد و با صدای قژقژ مانندی دور چوب سرعت می گرفت و می چرخید و ما کیف می کردیم. سنگدلی معصومانه ما را تنها زمانی میتوانی درک کنی که بدانی آن روزها این همه اسباب بازی رنگارنگ نداشتیم. هر چند حالا هم به عقیده من، این همه اسباب بازی الکترونیک بی روح و بازی های خشن رایانه ای نمی تواند مزه بازی های ما را داشته باشد.
پسر خوبم، به خصوص بعد از این خشکسالی های چند سال اخیر و عوامل دیگری مانند ساخت و سازهای فراوان به بهانه صنعتی شدن و سمپاشی های بی رحمانه ی هواپیماها و حضور انبوه ماشین ها و .... محیط زیست اطراف ما خیلی فرق کرده است. آن روزها صدای آب و پرندگان همیشه در کوچه های روستا شنیده می شد و بوی خرما و هندوانه و خربزه و صیفی جات تازه وقت محصول به مشام می رسید. شاید تو نتوانی فرق "لیکو" با "چفت" را بفهمی . شاید ندانی وقتی به لانه کبوتری نزدیک میشوی او الکی خودش را به تیر خوردن و افتادن می زند تا تو را فریب بدهد و از بچه هایش محافظت کند. شاید ندانی لانه "بلبل هزار" و "پِت" چه فرقی دارند و یا هرگز نتوانی طعم گس "دمباز دوپنگی" را بچشی! همینطور شاید هرگز از قواعد بازی "دم خروس" و "غره تاپ تاپ" و "خارک چه خارک" و "تَوَت تَوَتو" سر در نیاوری، اما همه این ها و خیلی چیزهای دیگر برای من و دوستانم معنایی شیرین و تکرارنشدنی خواهند داشت. روزگارت پر از بازی و لبخند مهیار جان!
+همین چند روز پیش حسن حاتمی، شاعر ترانهٔ ماندگارِ «گنجشکک اشیمشی» به علت بیماری در بیمارستانی در شهرستانِ کازرون درگذشت. قطعه «گنجشکک اشیمشی» با صدای «فرهاد مهراد» به عنوان یکی از ماندگارترین قطعات موسیقی ایران در دهههای اخیر است، آهنگ این کار از اسفندیار منفردزاده بود، این ترانه در فیلم گوزنها اجرا شده است. «حسن حاتمی» شاعر و قصهنویس کودکان اهل کازرون در سال ۱۳۴۰ به تهران آمد و این قطعه را برای چاپ به احمد شاملو سپرده که با گویش تهرانی منتشر شدهاست.