-
انجیر
یکشنبه 11 اسفند 1398 14:04
اسفندماه است. بر روی شاخه های خشک درخت انجیر حیاط اداره، جوانه های سبز نازکی روییده است. گلبرگ های کوچک و تازه با شگفتی چشم به آسمان و آفتاب دوخته اند. من می ترسم که سوز سرمای زمستان این سفیران بهار را تارومار کند. نگران هستم که مبادا دست رهگذری یا پای پرنده ای، امید درخت انجیر را نومید کند. شاید هم آفت به جان اش...
-
شیرازگردی
سهشنبه 25 تیر 1398 13:44
باباجی مجبور است به خاطر عوارض ابتلا به دیابت، مداوم به چشم پزشک مراجعه کند. این بار برای لیزر چشم هایش با او همراه شدیم و در این شیراز گردی کوتاه کنار هم بودیم...
-
سکوت
چهارشنبه 1 اسفند 1397 13:36
اولین روز اسفند 1397 این روزها به دو چیز خیلی فکر میکنم: زمان سخن گفتن و زمان سکوت کردن! و گمانم اگر بتوانیم برای این دو سوال، پرسش مناسبی بیابیم؛ بزرگ مَنِشی را آموخته ایم... ظاهرا خانم مربی کلاس آی مت (imaths)، تو را "مرد بزرگ " صدا می زند. این موضوع را خودت در ماشین برایم تعریف کردی و حین گفتنش غرور و...
-
مهارت های زندگی
پنجشنبه 12 مهر 1397 12:39
در صورتی که والدین با 10 مهارت اصلی برای داشتن زندگی خوب، آشنا باشند می توانند در تربیت فرزندان شان، این مهارت ها را به آن ها آموزش دهند. مهارت هایی که هرکدام شان از دیگری مهم تر است و نباید از آموزش هیچ کدام شان غفلت کرد. با این حال، مهارتهایی که باید آموزش آن ها از کودکی به بچه ها شروع شود، عبارت است از: 1 - مهارت...
-
پاییز
چهارشنبه 11 مهر 1397 07:41
آخر هفته پیش میهمان عمهات مریم -مهربان ترین خواهر دنیا- بودیم. مثل همیشه خوش گذشت...
-
بردباری
سهشنبه 10 مهر 1397 07:20
پسرکم، بردباری، سکوت و خویشتنداری در لحظات سخت و بُحرانی انسان را از حسرت و پشیمانی دور خواهد کرد. درست است که باید حق بگوییم و بر آن پافشاری کنیم؛ اما مبادا گمان کنی حقیقت همیشه در دستان توست و در این جهل مرکب بمانی و بتازی ! به واقع هر قدر هم بر حق باشی، این اجازه را نخواهی داشت که از دایره ادب و نزاکت خارج شوی و...
-
جشن تولد سه سالگی ات
پنجشنبه 27 مهر 1396 23:19
کار و بارم کمی عوض شده است و به این بهانه، کمتر فرصت میکنم، حرفهایم را برایت بنویسم. هرچند قابل قبول نیست؛ اما، آدم بزرگها دلایل مسخره زیادی دارند تا اشتباهاتشان را توجیه کنند. هر قدر سن آدم بالاتر میرود، به میز و آهن و آجر دلبسته تر میشود و قشنگیها را از یاد میبرد و نمیبیند. مشغلههای تازهام ما را از...
-
سفرِ مشهد
چهارشنبه 11 مرداد 1396 13:37
سفر مشهد، یک هفته ای طول کشید. زیارت رفتیم، تفریح کردیم، ولی جای خالی "دایی علی"مثل حفره ای بزرگ در قلبمان آشکار بود. پس از سفر بی بازگشت او تا همیشه نگه به جاده داریم و چشم انتظاریم... پسرکم، عزیز جانم، مسافرت پهنه نگاه انسان را وسیع و جان آدمی را تازهتر می کند. چقدر خوب که، خنده های تو در این سفر دلمان...
-
همسفر
سهشنبه 13 تیر 1396 09:48
اوایل تیرماه 96 است. دیروز ماشین ساده و کوچکمان را فروختیم؛ همسفر مهربانی که در بسیاری از خاطرات سال های اخیر همراهمان بود، بی هیچ منّتی بارِ ما را به دوش می کشید و در سفروگذر مثل دوستی ساکت و سربهراه کنارمان بود. وقتی با مادرت آشنا شدم همین ماشین را داشتم؛ وقتی تو به دنیا آمدی نیز با همین ماشین به بیمارستان...
-
کتاب
دوشنبه 8 خرداد 1396 22:33
جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعهای که مهمترین ابزار آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان میکند. جامعهای بیخبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعهای از کرولالها دچار زبانپریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتداییاش...
-
زمین گِرد
شنبه 16 اردیبهشت 1396 05:53
ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﮐﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ، ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ... " ﻋﺒﺎﺱ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ " ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺮﺩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ... " ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﺭﻭﺷﻦ " ﺍﮔﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﺮﺩ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ... " ﻣﺤﻤﻮﺩ ﺩﺭﻭﯾﺶ " ﺯﻣﯿﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮔﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ...
-
بهار
سهشنبه 24 اسفند 1395 20:52
آخرین روزهای اسفند است؛ امشب چهارشنبه سوری ست؛ هوا دلپذیر است و بهاری ! باران سرزده می آید و همه جا از سبزه و گل نقش بسته است. عزیزکم، تو نیز، قد کشیده ای، حرف میزنی، بالا و پایین میپری،می دوی... و هوای خانه را پر از عطر گل و بهار کرده ای ! یک سال از عمر این وبلاگ گذشت. چه حرف ها که در دلم بود و برایت ننوشتم؛ چه راز...
-
جوانی
جمعه 24 دی 1395 22:36
ساعت 10 شب روز جمعه 24 دیماهِ سال 95 است. خسته و کوفته از سالن ورزشی به خانه آمده ام. پیش تر، دو سانس، فوتبال بازی می کردم و احساس خستگی نمی کردم ولی امشب با وجود تعویض های پیاپی؛ باز هم تمام بدنم درد می کند. برایم سخت است قبول کنم که دیگر بازیکن سرزنده و دونده ای نیستم و شک ندارم که دوستان هم سن وسال من نیز، با...
-
مسافر
جمعه 17 دی 1395 18:37
مسافر غریب بندری دور باشی، یک روز صبح کلهی سحر از خواب برخیزی و کوچه های شهر را زیر نور مه گرفتهی چراغها رد کنی؛ خیابان های خلوت را، آتشِ افروختهی کارگران سحرخیز چهارراه را، کرکره قفل خورده مغازهها را... همچنان رد کنی؛ آنقدر بروی تا هنگامهی طلوع خورشید،بر کنارهی دریا برسی! لب ساحل بنشینی، چشم به پهنای آتش...
-
آیهان
شنبه 11 دی 1395 06:45
دنیا فنی زاده عروسک گردان کلاه قرمزی، بر اثر بیماری سرطان، روز 8 دی ماه سال 95 از دنیا رفت. کلاه قرمزی با حرف های شیرین و کودکانه اش هم ما را می خنداند و هم البته با شوخی های فرهنگی و سیاسی اش باورها و ادعاهای ما را قلقلک می داد؛ به همین خاطر ما بزرگترها بیشتر از بچه ها شب های عید نوروز به تماشای کلاه قرمزی، پسرخاله،...
-
زندگی نیازموده ، ارزش زیستن ندارد.
جمعه 7 آبان 1395 22:04
اوایل آبان ماه است؛ گرما رو به پایان است اما این دلتنگی سوزناک همچنان پایدار است. شیرین زبانی این روزهایت تنها پناه ماست؛ این روزها، کلمه ها و حرف ها را به شیوه مخصوص خودت شیرین و بامزه ادا میکنی؛ "خاله" را "هاله " صدا میزنی، عاشق "پاک" یا همان پارک هستی، هنوز نمیتوانی حرف "ر"...
-
پُر از گریه ام...
جمعه 26 شهریور 1395 11:45
پسرم مرا ببخش، اما باید این سطرها را بنویسم. هر چند اگر از خامه ام خون هم بچکد، نمیتوانم حرف هایم را برایت بگویم اما باید بنویسم. باید برایت بنویسم تا بدانی و فراموش نکنی... بیش از 86 روز از آن اتفاق تلخ و مصیبت بزرگ، که تمام زندگی مان را یک شبه به باد داد گذشته است، اندوهی بزرگ که ناگهان، شیرازه ی زندگی مان را از هم...
-
کافه
پنجشنبه 27 خرداد 1395 00:43
ده سال بعد، احتمالاً عصر یک روز نمزده پاییزی، همدیگر را اتفاقی میبینیم. اندکی نگاهمان به هم گره میخورد و بعد هر دویمان دقیقا در یک زمان میایستیم... هنوز به اینجایش فکر نکردهام که چه طور؛ اما بالاخره چند دقیقهای مجال میدهیم و پشت اولین میز در اولین کافه همان حوالی مینشینیم، من قهوه ترک سفارش میدهم و تو هم...
-
مادربزرگ
دوشنبه 17 خرداد 1395 01:35
اقرار میکنم : مادربزرگت خوش قلب ترین زنی ست که میشناسم وشاید این حرفم را تمام فامیل هم تایید کنند!! حالا یک هفته ای ست که پاهایش بر اثر سانحه ای صدمه دیده و از قضا تو هم دیده ای و بسیار شیرین و بامزه زمین خوردنش را تعریف میکنی ! این روزها که بیشتر کنار او هستید تا ذره ای از محبت هایش را جبران کنید، هر وقت برای...
-
قژقژک
چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 23:49
چند روز پیش از سرِکار که به خانه برمی گشتم این حشره ی کوچک نوستالژیک را دیدم و به یکباره انگار دوستی قدیمی را دیده باشم به طرفش رفتم و قسمتی از خاطرات بچگی هایم برایم زنده شد. دلبندم، شاید تو ندانی چه می گویم اما این سوسک خالدار کوچک برای من و همسالانم در کودکی همبازی معصومی بود که قژقژک صدایش می کردیم.آن روزها که...
-
جای خالی کفش هایت
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 10:15
ماه در جای خود است راه در جای خود است کوچه در جای خود است خانه در جای خود است اتاق در جای خود است کفش هایت در جای خود نیستند و من کفش هایم را در جا کفشی خالی مان می گذارم " سعید شاپوری" قسم به فقدان کفش ات در جاکفشی خانه را این گونه دلتنگ ندیده بودم "حسن آذری" ماه هاست که دلم میخواهد رمان ملکوت...
-
باید تو باشی که نیستی...
دوشنبه 6 اردیبهشت 1395 20:15
از آسمان سیل می بارد و بادِ وحشی قطره های باران را مثل شلاق بر درودیوار می کوبد! بعد از تو نگذاشته ام هیچ کسی اتاق شیروانی توی حیاط را تعمیر کند و حالا میترسم سقف اش را باد ببرد! طوفان درختانِ خانه را، مثل گهواره به این سو و آن سو می برد و تمام خرت و پرت های توی حیاط را میان زمین و آسمان پخش کرده است! چه خوب شد که با...
-
ﻳﻚ و ﻧﻴﻢ ﺳﺎﻟﮕﻲ
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 14:10
میان شیطنت های عاجز کننده ی هر روزت، دیروز اما، چهره ات معصوم و غمناک بود وقتی از درد واکسن یک ونیم سالگی ات نمیتوانستی از جا برخیزی و دستوراتت را نشسته ابلاغ میکردی ! البته، تبِ شبِ قبل ات، هم دلیل دیگری بود تا ما، فرمان حضرتت را بی کم وکاست اجابت کنیم و از هیچ دستوری سرپیچی نکنیم. بانمک تر هم شده بودی؛ وقتی دلت...
-
دریچه
دوشنبه 30 فروردین 1395 23:39
وقتی خیلی بچه بودم، محل بازی ما خانه ی یکی از همسایه ها بود که چندین بچه قدونیم قد هم سن و سال من داشت. دیوار خانه همسایه ما سوراخ بزرگی داشت که به خانه های دیگر مشرف بود و همسایه مان همیشه از داخل آن دریچه ی مخفی اوضاع و احوال دیگران را دید می زد و رصد می کرد ! هرگاه توی حیاط مشغول بازی بودیم، تا سروصدایی می آمد فورا...
-
شازده کوچولو
شنبه 28 فروردین 1395 23:20
بسیار جالب است که دو همسفر در یک مسیر مشابه، هر کدام ، بخش های متفاوتی از جاده و حوادث و آدم ها در خاطرشان پررنگ و ماندگار میشود ! هردو یک جاده را پیموده اند اما با روایت ها و خاطراتی متفاوت ! از همین رو اگر از رفیق همیشه همراهت بپرسی : کدام سفرمان بیشتر در خاطرت مانده؟ کدامین روز را چندین بار مرور کرده ای؟ کدام...
-
تولد
چهارشنبه 25 فروردین 1395 14:10
-
باران بهار
چهارشنبه 25 فروردین 1395 10:54
اواخر فروردین ماه است و شاید این آخرین باران بهاری باشد،. اداره خلوت و خاموش است و من از پنجره کنار میز کارم خیره به ابرهای تیره آسمان، گوش به صدای شُرشُر باران آمیخته با بیقراری گنجشک ها سپرده ام. پسرم، برای بیشتر مردم، در زمانه ای که این حرف ها را برایت می نویسم؛ هر باران، پیامِ دلتنگی و تنهایی ست. در روزگار جوانی...
-
حرفِ مگو
شنبه 21 فروردین 1395 22:16
دلم برای خودم و همه چیزهایی که دوست داشتم؛ مثل کتاب و موسیقی و سفر و ... تنگ شده و می ترسم که هجمه ی کارها و افکار آشفته روزمره، آهسته همه چیز را از خاطرم ببرد و بی رنگ کند و مبادا یک روز که بخواهم برایت از این همه بگویم چیزی به خاطرم نیاید و پدری سرد و بی خاطره جلوه کنم.... هر چند همه حرف ها گفتنی نیستند و کاش در...