ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
ده سال بعد، احتمالاً عصر یک روز نمزده پاییزی، همدیگر را اتفاقی میبینیم. اندکی نگاهمان به هم گره میخورد و بعد هر دویمان دقیقا در یک زمان میایستیم... هنوز به اینجایش فکر نکردهام که چه طور؛ اما بالاخره چند دقیقهای مجال میدهیم و پشت اولین میز در اولین کافه همان حوالی مینشینیم، من قهوه ترک سفارش میدهم و تو هم احتملاً چای، فقط برای اینکه سکوت بینمان را چیزی غیر از فکرهای بی سر و ته پر کند... و بعد همانطور که با فنجانت بازی میکنی میگویی: "زندگی جلو میرود، 2 تا بچه دارم" و بعد با عجله میپرسی: "تو چطور؟" خیره شدهام به دستهایت و بعد کم کم نگاهم میآید بالا روی صورتت و چشمان پرسشگر تو که خیره شدهاند به من و بعد کمی آن طرفتر، نگاه میکنم به دورترین نقطه کافه. همه اینها در چند ثانیه میگذرند و بعد کافهچیِ ارمنی از کنار میزمان میگذرد و با لبخند و صدایی که تهمزه شیطنت میدهد، خطاب به من میگوید: "بالاخره بعد از ده سال، امروز برای اولین بار لازم نبود بپرسم منتظر کسی هستید یا نه"... جوابت را گرفتهای، جوابت را گرفتهای...
برگرفته از وبلاگ : روزمرگی
+ همیشه این ترانه را دوست داشتم و زیرلب برای عزیزانم زمزمه میکردم و حالا که خالقش همین چند روز پیش در روستای نیاسته اسالم گیلان درگذشت تازه بسیاری از خاطره های من زنده شدند !
دوست گرامی یک روش خوب برای افزایش بازدید پیدا کردم دیذم وبلاگت ارزشش داره برای همین گفتم بهت پیشنهاد بدهم اما قبلش به این فکر کردی اگه وبلاگت چند روز بالا نیاد چی می شه همه وقتی که کذاشتی هدر می ره به پیشنهاد می کنم به وب سایت من سر بزن همه اطلاعاتم قرار دادم که مطالعه کنی