برای پسرم مهیار

همه چیزهایی که میخواستم با تو قسمت کنم !

برای پسرم مهیار

همه چیزهایی که میخواستم با تو قسمت کنم !

کافه

ده سال بعد، احتمالاً عصر یک روز نم‌زده پاییزی، همدیگر را اتفاقی می‌بینیم. اندکی نگاه‌مان به هم گره می‌خورد و بعد هر دوی‌مان دقیقا در یک زمان می‌ایستیم... هنوز به اینجایش فکر نکرده‌ام که چه طور؛ اما بالاخره چند دقیقه‌ای مجال می‌دهیم و پشت اولین میز در اولین کافه همان حوالی می‌نشینیم، من قهوه ترک سفارش می‌دهم و تو هم احتملاً چای، فقط برای اینکه سکوت بین‌مان را چیزی غیر از فکرهای بی سر و ته پر کند... و بعد همان‌طور که با فنجانت بازی می‌کنی می‌گویی: "زندگی جلو می‌رود، 2 تا بچه دارم" و بعد با عجله می‌پرسی: "تو چطور؟" خیره شده‌ام به دست‌هایت و بعد کم کم نگاهم می‌آید بالا روی صورتت و چشمان پرسش‌گر تو که خیره شده‌اند به من و بعد کمی آن طرف‌تر، نگاه می‌کنم به دورترین نقطه کافه. همه اینها در چند ثانیه می‌گذرند و بعد کافه‌چیِ ارمنی از کنار میزمان می‌گذرد و با لبخند و صدایی که ته‌مزه شیطنت می‌دهد، خطاب به من می‌گوید: "بالاخره بعد از ده سال، امروز برای اولین بار لازم نبود بپرسم منتظر کسی هستید یا نه"... جوابت را گرفته‌ای، جوابت را گرفته‌ای...

برگرفته از وبلاگ : روزمرگی


+ همیشه این ترانه را دوست داشتم و زیرلب برای عزیزانم زمزمه میکردم و حالا که خالقش همین چند روز پیش در روستای نیاسته اسالم گیلان درگذشت تازه بسیاری از خاطره های من زنده شدند !

دانلود آهنگ کویر باور حبیب