ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
وقتی خیلی بچه بودم، محل بازی ما خانه ی یکی از همسایه ها بود که چندین بچه قدونیم قد هم سن و سال من داشت. دیوار خانه همسایه ما سوراخ بزرگی داشت که به خانه های دیگر مشرف بود و همسایه مان همیشه از داخل آن دریچه ی مخفی اوضاع و احوال دیگران را دید می زد و رصد می کرد ! هرگاه توی حیاط مشغول بازی بودیم، تا سروصدایی می آمد فورا مرد همسایه خودش را پشت دوربین مخفی اش می رساند و ضمن کنکاش در امورات دیگران با صدای بلند برای سایر اهالی خانه هم تعریف می کرد : " خانه ی فلانی مهمان آمد، بسانی با بچه اش دعوا می کند" بعضی وقت ها هم، لباس آن بیچاره ها را یا نحوه ی راه رفتن شان را مسخره می کرد...! اصلا نمیخواهم رفتار همسایه شریف مان را تقبیح کنم؛ یا او را سرزنش کنم. حرفم چیز دیگری ست؛ چون از قضا ما بچه ها هم هر گاه فیلمبردار خانه نبود، چهارپایه می گذاشتیم و به جای او پشت دوربین می ایستادیم و حرکات همسایه ها را زیر نظر می گرفتیم و برنامه روزانه شان را بررسی می کردیم. خدا را شُکر، زن های روستا حتی در حیاط خانه شان هم لباس شان پوشیده و کامل است و خطایِ مرد همسایه در حد فضولی بود نه چشم چرانی...
آن وقت ها نمیدانستم چقدر کارمان زشت و ناپسند است؛ اما حالا که خودم پسر کوچکی دارم به یک موضوع خیلی فکر می کنم : " بچه ها از همان دریچه ای به زندگی نگاه می کنند که ما نگاه می کنیم و یادشان می دهیم..."
+ موسیقی ترکی قشقایی حزن و اندوهی عمیق اما شیرین دارد که شاید وقتی دیگر درباره اش حرف زدم...