راه در جای خود است
کوچه در جای خود است
خانه در جای خود است
اتاق در جای خود است
کفش هایت در جای خود
نیستند
و من
کفش هایم را در جا کفشی خالی مان می گذارم
" سعید شاپوری"
قسم به فقدان کفش ات
در جاکفشی
خانه را این گونه دلتنگ
ندیده بودم
"حسن آذری"
از آسمان سیل می بارد و بادِ وحشی قطره های باران را مثل شلاق بر درودیوار می کوبد! بعد از تو نگذاشته ام هیچ کسی اتاق شیروانی توی حیاط را تعمیر کند و حالا میترسم سقف اش را باد ببرد! طوفان درختانِ خانه را، مثل گهواره به این سو و آن سو می برد و تمام خرت و پرت های توی حیاط را میان زمین و آسمان پخش کرده است!
چه خوب شد که با دست های کوچکت، درز کنار پنجره ها را گرفتی، وگرنه آب تمام خانه را فرا می گرفت. صدای شیون زن همسایه می آید، حتما بچه هایش در این بادوطوفان ترسیده اند و بیقراری می کنند. کاش بودی و دوباره به یاری شان می رفتی. از دستِ منِ پیرزن علیل، که کاری برنمی آید. باید تو باشی که نیستی ....
این ابرهای تیره از جانم چه می خواهند؛ برق هم قطع شدو سقف اتاق هر لحظه بیشتر چکه می کند!
عزیز سفر کرده ام؛ تمام استخوان هایم تیر می کشد اما باید از جایم برخیزم و قاب عکس ات را از میان طاقچه بردارم! من که جز همین قاب عکس چیزی ندارم،اصلا بگذار تمام دنیا را آب ببرد!
آی قربان قاب عکس ات ! قربان لبخندت ! امان از دلتنگی !
نوجوان دلاورم، فرزند شهیدم؛ وای پسرم فدای قد رعنایت، تو چطور زیر باران گلوله ها رفتی؟! قربان دست های کوچکت، دلم تنگ است و بیشتر از این هیاهوی طوفان و باران، دلتنگی امانم را بریده ! باید تو باشی که نیستی !
+این متن را یکی از شاگردانم با زیر صدای باران و رعد برق، در جمع چند صد نفری از بَر و با صدایی زیبا خواند، حین اجرایش و در آخر وقتی آهنگ لیلای مازیار فلاحی پخش شد اشک در چشمان حضار موج می زد ! برایم تجربه ای به یاد ماندنی بود.
وقتی خیلی بچه بودم، محل بازی ما خانه ی یکی از همسایه ها بود که چندین بچه قدونیم قد هم سن و سال من داشت. دیوار خانه همسایه ما سوراخ بزرگی داشت که به خانه های دیگر مشرف بود و همسایه مان همیشه از داخل آن دریچه ی مخفی اوضاع و احوال دیگران را دید می زد و رصد می کرد ! هرگاه توی حیاط مشغول بازی بودیم، تا سروصدایی می آمد فورا مرد همسایه خودش را پشت دوربین مخفی اش می رساند و ضمن کنکاش در امورات دیگران با صدای بلند برای سایر اهالی خانه هم تعریف می کرد : " خانه ی فلانی مهمان آمد، بسانی با بچه اش دعوا می کند" بعضی وقت ها هم، لباس آن بیچاره ها را یا نحوه ی راه رفتن شان را مسخره می کرد...! اصلا نمیخواهم رفتار همسایه شریف مان را تقبیح کنم؛ یا او را سرزنش کنم. حرفم چیز دیگری ست؛ چون از قضا ما بچه ها هم هر گاه فیلمبردار خانه نبود، چهارپایه می گذاشتیم و به جای او پشت دوربین می ایستادیم و حرکات همسایه ها را زیر نظر می گرفتیم و برنامه روزانه شان را بررسی می کردیم. خدا را شُکر، زن های روستا حتی در حیاط خانه شان هم لباس شان پوشیده و کامل است و خطایِ مرد همسایه در حد فضولی بود نه چشم چرانی...
آن وقت ها نمیدانستم چقدر کارمان زشت و ناپسند است؛ اما حالا که خودم پسر کوچکی دارم به یک موضوع خیلی فکر می کنم : " بچه ها از همان دریچه ای به زندگی نگاه می کنند که ما نگاه می کنیم و یادشان می دهیم..."
+ موسیقی ترکی قشقایی حزن و اندوهی عمیق اما شیرین دارد که شاید وقتی دیگر درباره اش حرف زدم...
بسیار جالب است که دو همسفر در یک مسیر مشابه، هر کدام ، بخش های متفاوتی از جاده و حوادث و آدم ها در خاطرشان پررنگ و ماندگار میشود ! هردو یک جاده را پیموده اند اما با روایت ها و خاطراتی متفاوت ! از همین رو اگر از رفیق همیشه همراهت بپرسی : کدام سفرمان بیشتر در خاطرت مانده؟ کدامین روز را چندین بار مرور کرده ای؟ کدام یادگاری؟ کدام هدیه؟ کدامین کافه؟ کدامین بوسه....؟ جواب های غیرقابل انتطاری را خواهی شنید !!! به قول گابریل گارسیا مارکز " زندگی آنچه زیسته ایم نیست، بلکه چیزیست که به یاد می آوریم تا روایت اش کنیم"
وقتی اولین بار کتاب شازده کوچولو را خواندم این جمله اش بیشتر در ذهنم حک شد: " شهریار کوچولو گفت: آدم ها کجایند؟ توی کویر آدم یک خرده احساس تنهایی می کند. مار گفت: پیش آدم ها هم احساس تنهایی می کنی." حتما برای شما جمله های دیگری...
اواخر فروردین ماه است و شاید این آخرین باران بهاری باشد،. اداره خلوت و خاموش است و من از پنجره کنار میز کارم خیره به ابرهای تیره آسمان، گوش به صدای شُرشُر باران آمیخته با بیقراری گنجشک ها سپرده ام. پسرم، برای بیشتر مردم، در زمانه ای که این حرف ها را برایت می نویسم؛ هر باران، پیامِ دلتنگی و تنهایی ست. در روزگار جوانی تو چگونه باشد، نمیدانم و دعا هم نمیکنم جور دیگر باشد..!!!
+ترانه حزن انگیز "ببار ای بارون" از آلبوم (شب، سکوت، کویر) با آهنگ سازی کیهان کلهر و با صدای محمدرضا شجریان در سال ۱۳۷۷ منتشر شده است. شعر این ترانه از علی معلم دامغانی ست.
دلم برای خودم و همه چیزهایی که دوست داشتم؛ مثل کتاب و موسیقی و سفر و ... تنگ شده و می ترسم که هجمه ی کارها و افکار آشفته روزمره، آهسته همه چیز را از خاطرم ببرد و بی رنگ کند و مبادا یک روز که بخواهم برایت از این همه بگویم چیزی به خاطرم نیاید و پدری سرد و بی خاطره جلوه کنم....هر چند همه حرف ها گفتنی نیستند و کاش در زندگی ات همین حرف ها را بیشتر ببینی !!! "حرف هایی که هرگز سر بر ابتذال گفتن فرو نمی آورند"
پسرم مهیار، برای تو و مهربانی های ناتمام مادرت می نویسم...هرچند ناگفتنی ها بسیارند !
+گنبد مینا نام آلبوم موسیقی سنتی ایرانی است با صدای محمدرضا شجریان و آهنگسازی پرویز مشکاتیان که در نوروز ۱۳۷۳ منتشر شدهاست. ترانههای این آلبوم از میان سُرودههای حافظ انتخاب شدهاست.این آلبوم در مایه ی دشتی اجرا شدهاست. ترانه یکم این آلبوم : (دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد) را میتوان صدها بار گوش داد و لذت برد !